روژيناي ماروژيناي ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات طلایی خوشمزه ترین نی نی دنیا

10 روز اول تولد ني ني

سلام مامان جونم خوبي خانومم؟ قربونت برم كه هنوز چيزي نگذشته اينقدر ناز و كرشمه داري كه دل همه مونو بردي امروز يازده روزه كه شما زندگي مارو شاد تر كردي و من و بابا مهران از بودن شما خيلي خوشحاليم  بابا مهران روز ششم  رفت و شناسنامه شما رو گرفت و بعدشم با يه كيك خوشگل اومد خونه و چون خيلي دوست داشت دخترش بچه شمرون باشه ، محل صدور شناسنامه ات رو شميران زدند نفسم شش روزگي ات مبارك       روز دهم تولد شما هم كلي مهمون دعوت كرديم و جشن ده روزگي تولد شما رو گرفتيم  اينم گيفتاي  جشن روز دهم تولدت عزيزم     اينم كيكي كه عمه م‍ژگان براي شما گرفتند ...
24 آبان 1393

اولين عكساي دختر گلم

  عكساي خانوم خوشگل ما توي ده روز اول تولد اين اولين عكس زندگيته مامان جون - ساعتاي اول زندگيت - دقيق تر بگم در اين لحظه 2 ساعت و 30 دقيقه سن داشتي     اينم دومين عكست - قربون چشماي پف دار و لپ هاي تپلي ات  بره مامي اينجام يه تريپ شير خوردي و سرحال شدي و يواشكي چشماتو بازكردي ببيني دنيا چه خبره     و اينم روز دوم زندگي روژينا جونم   اينم رو‍ژينا در روز سوم   و اما روژزينا در روز چهارم زندگي   روژينا در روز پنجم در حال رفتن به بيمارستان جهت معاينات غربالگري     روژينا جونم در روز ششم  ...
22 آبان 1393

اولین کادوهای تولدت

اول از همه ممنون ازهمه که بهمون کلی تبریک تلفنی و حضوری گفتن واسه به دنیا اومدن شما گل دختر و بعدشم کادوهای قشنگت :    این گردنبند رو مامانی ملکه و بابایی مظفر به شما هدیه دادند      این گردنبند رو هم مامانی اعظم وبابایی نبی به شما هدیه دادند و سیسمونی که عکساشو برات گذاشتم     این گوشواره کیتی رو هم عمه مژگان جون بهت هدیه دادن     این سبد ظروف كيتي و عروسكش رو هم خيلي خوشگل تزيين شده دایی امید جون بهت هدیه دادن   اینم کادوهای مامانی ، که مامانی و بابایی ها به مامان جون هدیه دادن         ...
21 آبان 1393

لحظه ديدار

لحظه ديدار تو قشنگترين فرشته آسماني ، بي شك بهترین و ناب ترین لحظه در زندگی من بود و مطمئنم برای هر مادری اولین باری که فرزندش رو در آغوش میکشه همینطور خواهد بود ! روز تولد تو ، هدیه آسمانی ، وقتی که تورو تو یه تخت صورتی کوچولو که بالاش نوشته مبارکه دختره     و یه پتوی سفید با عکس با اسفنجی داشت آوردند تو اتاق من ، از شدت خوشحالی وقتی تورو دادن تو بغلم فقط تو دلم خدارو شکر میکردم که تو سالمی ولبخند زنان اشک میریختم و از اینکه خدا منو لایق مادر شدن دونسته خوشحال بودم  خیلی حس خوبی بود  وقتی خانوم پرستار تورو گذاشت روی بدنم تا بهت شیر بدم ، حس وابستگی که به تو توی این 9 ماه پیدا کرده بود...
20 آبان 1393

خاطره روز تولد روژینا خانوم

سلام عزیز دل مامان سلام هستی من سلام همه زندگی و دنیای مامان و بابا الان که دارم این مطالبو برات می نویسم خونه مامانی اعظم ایم و شما آروم مثل یه فرشته تو فاصله نیم متری من لالا کردی خاطره روز تولد تو يكي از بهترين و به يادموندني ترين خاطرات زندگي منه هر چند من اين روز رو هيچ وقت فراموش نخواهم كرد ولي ديدم بهتره الان كه خوب يادمه خاطره اون روز رو برات بنويسم  تا به يادگار بمونه ... صبح روز سه شنبه 13 آبان (عاشورا) بود كه من طبق معمول شب هاي قبلش به دليل كهير دوران بارداري بيدار بودم تازه ساعت 5 خوابم برده بود و ساعت 6 دخترم با چند تكون كوچولو بيدارم كرد كه مامان جونم بيدار شو من ميخوام بيام بابا مهران رو بيدار كردم...
18 آبان 1393

شمارش معكوس براي ملاقات جوجه طلايي

سلاااااااام جوجه طلايي مامان  خوبي عزيز دلم از تكونايي كه تو دل ماماني ميخوري معلومه حالت خوبه ، فقط نميدونم چرا اصلا حال دنيا اومدن نداري امروز شنبه 10 آبان رفتيم مطب خانم دكتر اخوان و دكتر گفتند دختر خانوم شما خودش قرار نيست به ا ين زودي بياد و با توجه به خارش هاي كه مامي به خاطر كهير دوران بارداري و گرمي زدم موندن زياد هم به صلاح نيست و گفتند تا آخر هفته صبر كنيم اگر خودت قدم رو چشم ما گذاشتي كه چه بهتر ( ميدوني كه مامي دوست داشت شما با اختيار خودت تشريف فرما بشي و دنياي من و بابا جون رو زيبا تر كني ولي ظاهرا نچ ، حالشو نداري ) اما اگر نيومدي پنج شنبه صبح بستري بشم و طي يه عمل جراحي شما رو راهي دنيا كنيم . هر...
10 آبان 1393

بخش دوم سیسمونی

و اما قسمت دوم سیسمونی دخترم که لباسای رنگارنگ و خوشگلته اول از همه چشم نظر های عشقم                           این شنل و کلاهت رو خیلی دوست دارم                                    اینا هم روسری ها و چادر دخترمه              ...
7 آبان 1393

بخش اول سیسمونی

سلام دختر قشنگم و 3/100 گرمی من  سلاااااااااام عزیز دل مامان امروز شما تو هفته 38 هستی و احتمالا کمتر از دو هفته دیگه تو بغل مامی و بابا مهرانی ميدوني كه برای ما خیلی جذابه زود تر روی ماه دخترمونو ببینيم و داريم واسه بغل كردن و بوسيدنت لحظه شماري ميكنيم. بالاخره کارای اتاقت تموم شد و مامی تونست از وسایلت عکس بگیره عکسای سیسسمونی خانوم خانوما رو که مامانی اعظم و بابايی نبي حسابی برای تهیه اش مارو خجالت دادن و زحمت های اصلیش گردن مامانی بود رو برات اینجا میذارم تا سیسمونیت برات یادگاری بمونه  امیدوارم خوشت بیاد و موقع استفاده اشون حسابی لذت ببری عکسا توی ادامه مطلبه  اول از همه میریم سراغ : درب و...
4 آبان 1393
1